عشق اين است که تو با صداي من سخن بگويي و با
چشمان من ببيني و هستي را با انگشتان من کشف کني.
نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو
بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان
که بيشتر از اين
حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي.
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه
من نديدم كسي رو كه مثل تو
موندگار باشه
آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه.
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو
نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو
تو آشناي دل
خسته ام نبودي حيف
و درد را به دل اين غريب دادي تو.
تقديم به تو که : يادت در ذهنم و عشقت در
قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است.
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم
دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي.
هر چه بر من گذشت حقم بود من از اين بيشتر سزاوارم تو گناهي نداري اي زيبا
مرگ بر من كه دوستت دارم.
هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشي كه دوستت دارم. اين توقعي است غيرمنصفانه! من بايد عاشق تو باشم - در حد ممكن
عشق, و آرزومند آن باشم كه مرا بخواهي - هرقدر كه مي خواهي.
من به دو چيز
عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو. به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو. من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يكي تو و ديگري براي با تو موندن.
من دو بهانه براي زندگي دارم؛احساس و عشق.
عشق رو براي بيان احساس و احساس رو واسه ي تقديم عشق به تو.
مهرباني و صداقت تو درست به ظرافت
گلبرگ هاي يک گله نوشکفته است که براي يه پروانه خسته بهترين جاي رسيدن به آرامشه.
عشق مثله يه قله کوه بلند مي مونه که هر کسي که يک
قلب پاک و يک دنيا صداقت داشته باشه مي تونه فاتحش باشه.
هجوم خواب ها پلک مرا از پا نمي انداخت؛چه
شب هايي طلوعت را به جانم منتظر بودم.
آرزو دارم شبي عاشق شوي. آرزو دارم بفهمي درد را. تلخي برخوردهاي سرد را. مي رسد روزي که بي من لحظه ها را سر کني. مي رسد روزي که
مرگ عشق را باور کني. مي رسد روزي که شبها در کنار عکس من نامه هاي کهنه ام را مو به مو از بر کني.
نمي بخشمت .... بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي .... بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر دلي كه برايم شكستي .... .. بخاطر
احساسي كه برايم پرپر كردي ..... نمي بخشمت .... بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي ..... بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي .... و مي بخشمت بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي.
حالا وقتي خورشيد غروب مي کنه ديگه
دلم نمي گيره؛آخه مي دونم که طلوع دوبارش با نوره گرم قلبت همراهه و دوباره دست مهربونت رو روي سرم حس مي کنم.
من يک قطره ام تو يک دريا؛من يک
پرنده ام تو آواز؛من يک ابرم تو يک دريا؛من يک بهانم تو دليل پرواز.
نسبت من به تو مثله آفتابگردان به خورشيده.
آفتابگردان با نور خورشيد زندگي مي کنه و هميشه رو به تو هستش.
گر مي خواي صد سال زندگي کني من مي خوام يه روز کمتر از صد سال
زندگي کنم چون من هرگز نمي تونم بدون تو زنده باشم.
چه زيباست نوشتن وقتي مي داني او مي خواند
چه زيباست
سرودن وقتي مي داني او مي شنود
و چه زيباست جنون وقتي مي داني او مي بيند.
چشمانت را براي زندگي مي خواهم اسمت را براي دلخوشي مي خوانم دلت را براي عاشقي مي خواهم صدايت را براي شادابي مي شنوم دستت را براي
نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم عطرت را براي مستي مي بويم خيالت را براي پرواز مي خواهم و خودت را نيز براي پرستش.
گفتي دوستت دارم . قلبم تندتر از هميشه تپيد لبخند زدم و باورت کردم با اينکه مي دانم لبها دروغ مي گويند . با صدايت مرا نوازش کردي
تپش قلبت را حس کردم مهربان و پاک بود در اغوشت غرق محبت شدم به تو تکيه کردم و ارام شدم.
عصري است غريب و آسمان دلگير است
افسوس براي دل سپردن دير است
هر بار بهانه اي گرفتيم و گذشت
عيب از من و توست ،
عشق بي تقصير است.
امروز صبح وقتي خدا پنجره آسمون رو باز کرد ازم پرسيد چه
آرزويي داري؟
گفتم:خدايا مواظب کسي که اين اس ام اس رو مي خونه باش چون خيلي برام عزيزه.
ده شاخه گل برات مي فرستم نه تا طبيعي يک دونه مصنوعي و باهاش يک کارت مي فرستم روي اون مي نويسم تا وقتي که آخرين
گل پژمرده بشه دوست دارم.
شبيه شمع كه خيلي نجيب ميسوزد دلم براي تو گاهي عجيب ميسوزد دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد دوباره مثل هميشه
فريب ميسوزد نشسته اي به اميد كه؟ گـُر بگير اي عشق هميشه آتش تو بي لهيب ميسوزد تو اشتباه نكردي گناه آدم بود اگر هنوز بشر پاي سيب ميسوزد من آشناي تو بودم ولي ندانستم غريبه ها دلشان هم غريب ميسوزد براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است كه با نگاه شما عن قريب ميسوزد.
خدايا گر تو درد عاشقي مي کشيدي؛تو هم زهر
جدايي را به تلخي مي چشيدي؛تو هم چون من به مرگ آرزوها مي رسيدي؛پشيمون مي شدي از اين که عشق رو آفريدي